مشهدتئاتر- آرش خیرآبادی، منتقد و نمایش­نامه‌نویس

 

دو کاربرد موتیفِ «سد»

نمایش‌نامه‌ قائم‌مقامِ ریاست کل» در سال 1348 توسّط آقای دکتر محمّدعلی لطفی‌مقدّم به رشته‌ تحریر درآمد و همان سال توسط او بر روی صحنه رفت. سال بعد نیز این نمایش با نامِ «سدّ» و به کارگردانی‌ داریوش ارجمند، دوباره اجرا شد.

متن نمایش، شرح تحوّل و تطورِ رفتارها و باورهای مهندسی تحصیل‌کرده به نام «کاردان» است که پس از پایان دوران تحصیلش در خارج کشور، حالا به ایران بازگشته و با تصدی‌ی منسبِ قائم‌مقامِ رییسِ کلِ سازمانِ سدسازی، می‌خواهد نظم و انضباط و روحیه‌ کار را بر زیردستان و پرسنل تحت امرش، حاکم کند. امّا پرسنل تنبل و تن‌پرور سازمان، بیش و پیش از آن که به فکرکار و راندمان کاری باشند، به فکر خوش‌گذرانی و عیاشی و راحت‌طلبی‌اند. در نهایت، مهندس کاردان در تغییرِ رویه‌ی پرسنلِ تحتِ امرش شکست خورده و خود، تن به راحت‌طلبی و خوش‌گذرانی و بی‌هوده‌کاری می‌دهد.

ساختار داستان «قائم‌مقامِ ریاستِ کل» به ظاهر ساختاری ساده و خطی ست. کاراکترها در این متن، بیش‌تر به تیپ شباهت دارند تا شخصیت. هر کاراکتر دارای بُعدی پُررنگ شده است و همان بُعد، بیان‌گر کلیه‌ی خصوصیّات رفتاری، گفتاری و پنداری‌ی او ست. خطّ روایی بر اساس تحوّل شخصیت«مهندس کاردان» [قهرمان قصه] شکل می‌گیرد. مهندسی که می‌خواهد در برابر سیستم ناکارآمد و تنبلِ اداری به‌ایستد و باعث پیش‌رفت در ساخت سدّی شود که عوایدش برای هم‌میهنان او بسیار است. اما هر چه می‌کند نمی‌تواند سیستم را عوض کرده و در نهایت، این  سیستم است که او را در خود تحلیل می‌برد و اتفاقا سدّ راهِ او می‌شود.

پارادوکسی که در بطنِ این نمایش حاکم است، جذابیت فراوانی دارد. موتیفِ «سد» دارای دو کاربرد است:

1-  کسی که می‌خواهد جلوی ناکارآمدی‌های نیروی انسانی‌ییک سیستمِ فشل، سدّ بسازد.

2-  سیستمی که جلوی تفکراتِ مُصلح را گرفته و در برابرِ اصلاحاتش، سدّ ایجاد می‌کند.

هر دو طرف در ستیزی رودررو قرار گرفته‌اند. یکی از ظریف‌ترین نکته‌های این نمایش، همین ستیزِ فرد با دنیای پیرامون است. فردی که عزم دارد در برابر سیستم خموده و تنبل به‌ایستد امّا عاقبت، این سیستم است که او را می‌شکند و باورها و ایمانش را در خود مستحیل می‌کند.

جنبه‌ی نُمادپردازانه و سیمبولیکِ داستان، آن قدر برای مخاطبِ خاص جذابیت دارد که روایتِ خطی و گاه ساده‌ قصه، هرگز او را دچارِ ملال نکند. با این همه، «قایم‌مقامِ ریاستِ کل» دچارِ نوعی پُرگویی‌های خاصِ دهه‌ی چهل و پنجاه نیز هست. اکت‌ها و دیالوگ‌هایی که برای ره‌آلیته‌ی فضا آمده‌اند، امروز دیگر به جز صحنه‌ها و سخن‌هایی قابلِ حذف نیستند. امّا نباید این نکته را از نظر دور داشت که این اثر، در دهه‌ی چهل و پنجاه خورشیدی نوشته شده و با همان حال و هوا و اتمسفرموجود در دوران خودش باید سنجیده شود.

دیالوگ‌ها اگرچه به صورتِ رسمی [کتابی] نوشته شده‌اند اما طبیعی است که در هنگامِ اجرا، به شکلِ محاوره درآمده باشند. با این همه، متن دارای دیالوگ‌هایی روان و ستیزانگیز است که هر دیالوگ باعثِ ایجادِ واکنش برای دیالوگِ بعدی شده و در بطنِ خود، کنشی را نهفته دارد.

فضای اثر اگرچه ایستا ست ولی آمد و شد و درگیری‌های کاراکترهای متنوعِ داستان، به رنگارنگی و تنوعِ متن می‌افزاید و نمی‌گذارد کسالت و ثبات، کلیتِ اثر را بیمار کند. کنش‌مندی و پاس‌کاری‌های حسی بر اساسِ جنبه‌های روان‌شناختی افراد شکل گرفته و تا حدودِ زیادی نیز موفق است. اگرچه، چنان که رفت، شخصیت‌ها اغلب تک‌بُعدی و دارای یک ویژه‌گی‌ بارز رفتاری و اعتقادی‌اند.

 

داستانِ ستیزِ سه تفکرِ غالب

نمایش‌نامه‌ی «انفجار» در سالِ 1351 توسطِ آقای دکتر محمدعلی لطفی‌مقدم به رشته‌ی تحریر درآمد و همان سال به کارگردانی‌ی آقای رضا صابری بر روی صحنه رفت.

«انفجار» داستانِ چند باستان‌شناس است که در دامنه تپه‌ای، مشغولِ کنکاشِ آثارِ عتیقه و باستانی‌اند. پروفسوری امریکایی، مهندسی ایرانی و جوان، و ناظری به نامِ «وطن‌خواه» که از طرفِ دولت مأمور شده تا روندِ کار را نظارت کند. مهندسِ جوان هیچ علاقه‌ای به میراثِ باستانی ندارد و می‌خواهد با انفجارِ تپه، سریع‌تر آثارِ باستانی را استخراج کند. پروفسورِ امریکایی نیز تهِ دل از این نقشه بدش نمی‌آید و ترجیح می‌دهد که تپه با انفجار از میان برداشته شود. چون برآورد کرده عتیقه‌هایی که او در پی‌اش است تا به کلکسیون شخصی‌اش بیافزاید، در لایه‌های عمیق‌تر خاک نهفته و انفجار، آسیبی به آن نمی‌زند. تنها کسی که دلش برای تپه، آثار باستانی و میراث فرهنگی‌اش می‌سوزد، وطن‌خواه است. با این همه، شبی مهندس جوان ایرانی، کار را یک‌سره کرده و تپه را منفجر می‌کند و از قضا، باعثِ مرگِ ژاندارمِ پیری می‌شود که محافظ تپه‌ی باستانی است. داستان زمانی به پایان می‌رسد که پروفسورِ امریکایی از عتیقه‌های ایرانی کیسه‌ای بر دوش گذاشته و به سمتی می‌رود و مهندس جوان دست خالی به سمتی دیگر و وطن‌خواه، بر سرکشته‌ی ژاندارم پیر، می‌ماند.

نمایش‌نامه «انفجار» نیز هم‌چون نمایش‌نامه «قائم‌مقام ریاست کل» دارای رگه‌های تُندِ اعتراضی به سیستمِ حاکمِ آن دوران است. شاید این نگاهِ نقادّانه باشد که بهای هر دو اثر را افزایش می‌دهد. اما از نگاهِ هنری، متنِ «انفجار» متنی دراماتیک‌تر و نمایشی‌تر از متنِ «قائم‌مقام ریاست کل» به شمار می‌رود.

«انفجار» داستانِ ستیزِ سه تفکرِ غالب در دهه‌ی پنجاهِ خورشیدی ست:

1-  تفکّرات غربی که ایران را به عنوان معدنی از ثروت‌های نهفته می‌بیند.

2-  تفکرات غرب‌زده که برای رسیدنِ زودهنگام به هدف، حاضر به نابودی میراث کهن باستانی است.

3-  تفکّرات وطن‌دوستانه که حاضر نیست میراث فرهنگی و باستانی‌ی ایران را به دست تاراج غرب بدهد.

هر سه‌ این تفکرات در نمایش انفجار، نماینده‌ای دارند و در کشاکش میانِ سه ضلعِ این مثلث، آن وجهی متأسّفانه شکست می‌خورد که به فکر خاک پاک ایران است. انگشت اتهامِ نمایش‌نامه‌ انفجار به سمت شبه‌روشنفکران، تحصیل‌کرده‌گان و طبقه‌ی متوسّطی اشاره می‌کند که از قضای روزگار، امریکا را مهد تمدن و کعبه‌ی آمال خود می‌دانند. قشری که در دهه‌ پنجاه، با فروختن بی‌مهابای سرمایه‌های ایران، خواسته و ناخواسته کیسه‌ امریکایی‌ها را از ثروت کشور انباشتند و خود، دست تهی، به کنجی نشستند.

انفجار هشدار می‌دهد که غرب، هرگز به فکرِ تمدنِ ایرانی نیست. او می‌خواهد تنها از این میراثِ گران‌قدر برای تزیینِ موزه‌ها و کلکسیونِ مجموعه‌دارانش استفاده کند. درست در آن روزگاری که امریکا نفتِ ایران را به تاراج می‌برد و به ثَمَنِ بَخْس می‌خرید.

در گیروداری که هر کس می‌خواهد از این خاک، برای خودش طرفی ببندد و زودتر به مال و منالی برسد، این «وطن‌خواه»و «وطن‌خواهان» هستند که به فکرِ میراث غنی و ارزشمند ایرانی‌اند. کسانی که ناجوان‌مردانه از دشمنان دوست‌نما نارو می‌خورند و حتی جان به پای آمال و اهداف‌شان می‌گذارند.

روایتِ «انفجار» روایتی دراماتیک از مجموعه‌ ستیزهایی ست که هر کس در آن، پی سودی می‌گردد. تنها کسی که در این میان به فکر سود شخصی نیست، وطن‌خواه است. دیالوگ‌ها اگرچه در جاهایی کمی شعارزده و سطحی‌نگر نوشته شده‌اند، اما به هر روی، کارآمدند و قصه را پیش می‌برند. در حالی­که خبر از مافی‌الضمیرِ شخصیت‌ها نیز می‌دهند.

قرار گرفتن کاراکترها در موقعیتِ جالبی مثلِ کندوکاوِ تپه‌ای باستانی، شایدیکی از جنبه‌های مثبت این متن باشد که آن را از دیگر هم‌گنانش، یک‌سر و گردن، بالاتر می‌گذارد.

اگرچه فضای کلی‌ داستان، هم‌چون آثارِ ابسورد، دارای سرانجامی تلخ و سیاه است، اما با این همه، کورسوی امیدی نیز در واپسین اکت‌های نمایش به چشم می‌خورد. امیدی که شاید روزی، روزگاری، میراث به تاراج رفته، بازِ جای برگردند و سرانجامی شاید کم و بیش، مشابه عتیقه‌های دزدیده شده تپه «سی‌یَلک» بیابند.

برگرفته از کتاب «تمام استاد» نوشته سید جواد اشکذری

لینک کوتاه :
اشتراک گذاری :
Warning: Array to string conversion in /home/vimmodlw/public_html/wp-content/themes/theater-abdi/functions.php on line 633
Array