مشهدتئاتر- پرفسور لشيك مونجيك از چهره‌هاي شاخص و فرهيخته هنر لهستان است كه بيش از 30سال سابقه فعاليت هنري دارد. مونجيك متولد 1945 در شهر كلسه لهستان و فارغ‌التحصيل دانشكده تاريخ هنر دوبلين است كه در حال حاضر در آكادمي ورشو دانشگاه ماري كوري، آكادمي هنر هلسينكي و دانشگاه لوبلين به تدريس مشغول است. او هر چند در زمينه‌هاي عكاسي و نقاشي فعاليت دارد، اما تخصصي‌ترين و اصلي‌ترين رشته هنري‌اش را تئاتر مي‌داند.

او به عنوان پايه‌گذار سبك «تئاتر بي‌كلام» در لهستان و خالق 17نمايش، در اين زمينه موفق به كسب جوايزي از جشنواره‌هاي مختلف نيز شده است. او همچنين طراح صحنه‌هاي متعددي در تئاترهاي لهستان، پرتغال، فرانسه و آلمان بوده است. او كه در تئاترهايش حقايق رازگونه زندگي انساني را بدون كلام و با استفاده از عناصر نمايشي و حالت‌هاي آدمي ‌به تماشا مي‌گذارد، فوق‌العاده بر مخاطبش تاثيرگذار است.

پرفسور لشيك مونجيك كه مدتي پيش به مناسبت هفته دوستي دو ملت ايران و لهستان و به دعوت جهاد دانشگاهي مشهد به مشهد سفر كرده بود، در كنار نمايشگاه آثار عكس‌اش، به بحث‌هايي پيرامون تئاتر نيز پرداخت. همين فرصت مناسبت به ما نيز انگيزه مصاحبت با اوداد:

جناب پرفسور مونجيك! مي‌فرماييد شما در تئاتر دنبال چه هستيد كه در فعاليت‌هاي حرفه‌اي ديگرتان يعني عكاسي و نقاشي آن را نمي‌يابيد؟

من در هنر، لحظات و خاطرات آدمي ‌‌را ثبت مي‌كنم. لحظات گذرايي در بافت جامعه وجود دارند و داراي روشنايي خاص خود هستند و من سعي مي‌كنم كه با ثبت اين لحظات، روشني‌هاي آن را حفظ كنم و در عالم تصاوير، مناظر و اشيايي كه در دنيا وجود دارند را مي‌يابم. حفظ ردپاي آن‌ها مهم‌ترين بخش كار من نيست، بلكه نياز دروني من است و همين نياز دروني مرا به احساسي مي‌رساند كه هدف و انگيزه اصلي فعاليت در تمام زمينه‌هاي هنري‌ام مي‌باشد.

مهم‌ترين هنر و دغدغه‌ام تئاتر است و نقاشي و عكاسي در حاشيه قرار دارند و تحت‌تأثير مجموع فعاليت‌هاي تئاتري‌ام مي‌باشند. من تمامي‌‌عكس‌هايم را در طي سفرهايي مي‌گيرم كه براي اجراي تئاتر و يا طراحي صحنه نمايش‌هاي كشورهاي ديگر مي‌روم. در آثارم هميشه سعي مي‌كنم حقايق رازگونه زندگي انسان را بدون هيچ كلامي، همراه با نور، موسيقي، اشياء و حالت‌هاي آدمي به نمايش بگذارم.

چرا تئاتر بي‌كلام؟ آيا اين سبكي است صرفا براي تجربه يا اعتقاد و تجويزي است كه شما براي تعالي تئاتر امروز جهان داريد؟

در برخي از مواقع زندگي، نيازي به سخن گفتن و يا حرف زدن نيست و اگر گاهي سخني زده شود، اين سخن حتي ممكن است خود سبب تخريب و يا نابودي آن مضمون هم شود. عمق واقعي لحظات مهم زندگي زماني ديده مي‌شود كه توسط مشاهدات هنري بيان شوند. من معتقدم عمق زندگي كه از معرض ديد اغلب انسان‌ها پوشيده و پنهان است توسط نور، موسيقي و حالت‌هاي مختلف بدن آدمي به بهترين شكل نشان داده مي‌شود. آنچه من مي‌خواهم در آثارم بگويم، احساسات آدمي است و اين احساسات هم هيچ‌گاه نمي‌تواند به درستي بازگو شوند و مورد درك واقع گردند. انسان‌ها هميشه كمتر به گفته‌ها فكر مي‌كنند و به آنچه مي‌بينند، بهتر فكر مي‌كنند و سعي در پاسخ گفتن به سئوالات خويش هستند.

در تئاترهايم ديالوگ وجود ندارد، اما از موسيقي به بهترين شكل براي نشان دادن احساسات دروني انسان بهره مي‌برم.

موسيقي عنصر جداناپذير تئاتر است و اين در تمامي ‌‌هنرهاي نمايشي وجود دارد. موسيقي در سبك شما چه جايگاهي دارد كه اين‌گونه براي آن اهميت قائليد؟

كاربرد موسيقي در تئاترهاي من مانند نقش گردش خون در بدن است. اگر خون را موسيقي بدانيم، بدن انسان تئاتر است و اهميت خون هر اندازه براي حيات انسان لازم است، موسيقي هم همان قدر براي تئاترهايم ضرورت دارد. من هيچ‌گاه از موسيقي انتخابي استفاده نمي‌كنم بلكه آهنگسازاني دارم كه همگي از نخبه‌هاي موسيقي لهستان هستند و بر طبق مضامين و شيوه كارم، آهنگسازي و به‌طور زنده آن را اجرا مي‌كنند.

آيا بدون كلام بودن نمايش‌هايتان سبب قطع ارتباط تماشاگر با قصه نمي‌شود؟

به‌طور حتم براي شما اتفاق افتاده كه از تماشاي واقعيتي – بدون آن كه درباره آن حرفي بشنويد- مفهوم آن را به درستي درك كنيد. من به چشم‌ها خيلي معتقدم.

سخن از حقايق رازگونه زندگي انسان امروزي به ميان آورديد، چگونه اين نكته در آثارتان به مضمون نمايش تبديل مي‌شود؟

تمام افراد بشر داراي حسي مشتركند. شما به هر كجاي دنيا سفر كنيد با تمام تفاوت‌هايي كه انسان‌ها از لحاظ مذهبي، رنگ پوست، نژاد و غيره دارند، داراي يك حس انساني هستند و من سعي مي‌كنم اين حس را به عنوان رازي پنهان در آثارم ارائه كنم و اين راز، مرگ و زندگي و ارتباط ميان آن‌هاست كه در وجود و ذات آدمي نهفته مي‌باشد. براي همين است كه قبرستان مهم‌ترين مكاني بوده كه در تمام سفرهايم به آن پرداخته‌ام. فكر مي‌كنم قبرستان، تشييع جنازه و مراسم مذهبي به نوعي گوياي احساسات مذهبي مردم هر جامعه است كه دنبال آن هستم و هميشه سعي دارم كه احساسات مذهبي و تعليمات ديني كه از كودكي آموختم و با وجود من آميخته‌اند، در آثارم به تمام جهان منتقل كنم. وقتي به قبرستان مي‌روم و عكس مي‌گيرم، در من احساس اميد به زندگي و فكر به آينده‌ي بهتر بوجود مي‌آيد و از اين شهودي كه از تصاويرم در قبرستان‌ها بدست مي‌آورم، به‌خوبي در تئاترهايم استفاده مي‌كنم. هميشه در آثارم انسان را به عنوان محور در يكي از مضامين عشق، تولد، مرگ، مبارزه، ترور و تقدس قرار داده‌ام. اين‌ها مضامين اصلي نمايشنامه‌‌هاي من هستند. من در تمام اين موضوعات، رازهايي پنهان دارم كه تماشاگرم را تحريك مي‌كند تا به آن‌ها فكر كند و در جستجوي حقايقي باشد كه من به عنوان راز در تفكرات خودم مدنظر داشته‌ام تا به حس دروني متقابل برسد. حسي كه سبب شود او به انسان بودنش افتخار كند.

آيا واقعا توانسته‌ايد اين مضامين پيچيده فلسفي را به تماشاگرانتان منتقل كنيد؟

بله، مخاطبان آثارم درك خوبي از مفاهيمي ‌‌كه ارائه مي‌دهم دارند. حتي آن‌ها گذر زماني را كه من در تئاترهايم به نمايش مي‌گذارم به‌درستي مي‌فهمند. زماني كه در چهره‌هاي انسان‌ها و طبيعت در حال گذر است و اين تغييرات را مردم به خوبي درك مي‌كنند. هميشه تلاشم بر اين است كه تنهايي را به تماشاگرم القا كنم تا خود را از اين تنهايي برهاند و به زندگي برگردد.

و اين يعني ارتباط؟

بله ارتباطي كه روح آدمي را با شور، نشاط و هيجان همراه مي‌سازد و اين موضوع فقط به نوع زندگي و به شكل ارتباطي آن‌ها خلاصه نمي‌شود بلكه به ارتباط عميق با طبيعت هم برمي‌گردد.

منظورتان از طبيعت چيست؟

همان عناصري كه طبيعت را مي‌سازند. مانند باد، آب، خاك، نور و هر عنصر ديگري كه به زنده بودن موجودات جاندار كمك مي‌كند. به‌طور مثال من در يكي از تئاترهايم رويش گندمي ‌را به نمايش گذاشتم. يعني تماشاگر مسير رشد و نمو و زندگي، تا سرانجام يك گندم را به‌طور سمبليك مي‌تواند تماشا كند و به راحتي هم به خلقت طبيعت توسط خداوند پي ببرد و يا خاك كه ارتباط مستقيمي ‌‌با ذات آدمي دارد. چون انسان از خاك به‌وجود آمده و به نوعي از طريق خاك تغذيه مي‌كند و به خاك هم برمي‌گردد و در آغوش آن مي‌خوابد و يا آب كه عنصري از طبيعت است، گاهي آدمي ‌را از تشنگي نجات مي‌دهد و گاهي هم سبب فساد و نابودي مي‌شود و يا باد كه در يكي از نمايش‌هايم نشان دادم كه چگونه ممكن است به طوفان تبديل گردد و خرابي به بار آورد و انسان را هم نابود كند و يا چگونه مي‌تواند نسيمي ‌‌شود و گرماي آزاردهنده‌اي را از انسان دور كند و او را به لذت از طبيعت برساند و اين يعني نمايش ارتباط ميان انسان و طبيعت.

هر عنصري از طبيعت مي‌تواند معناي واحدي را در ذهن به‌وجود آورد اما ممكن است عملكرد متناقضي مانند همين آب و يا باد داشته باشد كه من سعي مي‌كنم اين رويكرد را به روي صحنه به نمايش درآورم. به نظر من ذات آدمي وابسته به طبيعت است نه فراتر از طبيعت و يا مسلط بر آن. هر هنري اگر بخواهد مشكلات و دردهاي آدمي را به تصوير بكشد بايد رابطه ميان انسان و طبيعت را به درستي بداند و به‌خوبي به نمايش بگذارد.

شما به نوعي صحنه اجراي تئاترهايتان را با نورهاي سفيد و سياه رنگ‌آميزي مي‌كنيد؟

تئاترهاي من مانند نقاشي هستند كه از طريق نور شكل مي‌گيرند و آن نورها هستند كه صحنه را به چند تابلوي نقاشي مبدل مي‌كنند و الهام‌بخش تفكراتي براي مخاطب خود مي‌شوند. تمام آثارم سياه و سفيد هستند. سياه در آن‌ها معنا و مفهوم ديگر و كاربرد بسياري برايم دارد. من با نور، رنگ‌هاي بسياري از سياه خلق مي‌كنم كه وقتي در مضمون نقاشي قرار مي‌گيرند، ديگر سياه نيستند. من با نور، سايه‌هاي بسياري بر روي ديوار، حركات نمايشگران واكسسوار صحنه خلق مي‌كنم، من حتي با تاريكي كه در صحنه به‌وجود مي‌آورم با مخاطبانم حرف مي‌زنم. تاريكي حتي آن‌ها را از ديگران جدا مي‌كند. تنها مي‌مانند و با عقايد، انديشه‌ها و تصورات منِ مؤلف بر روي واقعيتي كه برايشان ترسيم كردم، قدم مي‌زنند و در مسائلي چون نيكي و بدي فرو مي‌روند.

رنگ‌ها برايم از اهميت بالايي برخوردارند. ايران اولين كشوري بود كه مرا در اين‌باره به فكر فرو برد. من در ايران به يك پارادوكس ميان رنگ‌ها رسيدم و ميان رنگ آسمان و رنگ سياه كه پوشش مردم است، مانند چادري كه خانم‌ها بر سر دارند، تصاوير زيبايي را در ذهنم خلق كرد كه در آينده از آن‌ها در تئاترهايم استفاده خواهم كرد.

از حرف‌هايتان اين‌گونه استنباط مي‌شود كه شما با رنگ‌هايي را كه از نور مي‌سازيد، فضاسازي مي‌كنيد؟

بله معتقدم فضاي روي صحنه، سمبلي از دنياي بيرون مي‌باشد و به نوعي همان فضاي نمادين زندگي است كه تماشاگرم در مقابل آن قرار مي‌گيرد و آنچنان مجذوب آن مي‌شود كه خود را جزيي از آن فضا قرار مي‌دهد كه من اين فضا را فضاي حقيقي مي‌نامم. شايد تماشاگر در ابتداي نمايش احساس كند كه در فضاي نمايشي قرار دارد، ولي در كوتاه‌مدت در مسير فكري فضا قرار مي‌گيرد و آنچنان غرق در انديشه‌هاي اثر مي‌شود كه خود را در فضاي بي‌كراني احساس مي‌كند و وقتي به خود مي‌آيد، نمايش به پايان رسيده است.

در تئاتر شما، عنصر مهمي ‌چون بازيگر وجود ندارد؟

به آن شكلي كه در تئاترهاي ديگر مرسوم است نه، اما اعضاي بدن مانند پا و يا دست به صورت نمادين در كارهايم وجود دارند. من سعي كردم ساده‌ترين اشياء را همراه با حالت‌هاي مختلف بدن انسان به شكل‌هايي به‌كارگيرم كه مفاهيم سرشاري را به مخاطب ارائه دهد. اشياء برايم اهميت فراواني دارند. اشياي بي‌جان در تمامي آثارم آنقدر جايگاه و ارزش مي‌يابند كه به روي صحنه ديگر بي‌جان نيستند چون با بهره درست به آن‌ها جان بخشيدم.

مي‌رسيم به مخاطب كه آيا از طريق موسيقي، نور، اشياء و حالت‌هاي بدن آدم، مي‌تواند با آثار بي‌كلام شما ارتباط برقرار كند و در مسير داستانتان قرار گيرد؟

بله، چيدمان تابلوها به شكلي است كه تماشاگر به خوبي در مسير مضمون نمايش قرار مي‌گيرد و نمايش از لابه‌لاي همين تصويرسازي‌هايي كه بروي صحنه مي‌كنم، داراي ساختار دراماتيك مي‌شود. ساختاري كه از درون همين فضاهاي سياه و سفيد به‌وجود مي‌آيد.

در تمام تئاترهايم صددرصد ساختار دراماتيك وجود دارد، هرچند اين درام كلامي ‌‌نيست اما ديداري است، به‌نوعي كه قصه را به شكل تصويري به بيننده القاء مي‌كند.

و سخن آخرتان چه خواهد بود؟

از وقتي به ايران آمده‌ام تمام آنچه خوانده و يا شنيده بودم در ذهنم تغيير كرده است. بايد به جرئت بگويم كه هيچ كشوري نديده‌ام كه مانند ايران بتواند دو مقوله فرهنگ و آموزش را در كنار هم ارائه كند و بتوانند رسالت خود را نيز به‌خوبي انجام دهد.

منبع گفت‌وگو: کتاب «تئاتر +10» نوشته سید جواد اشکذری

لینک کوتاه :
اشتراک گذاری :
Warning: Array to string conversion in /home/vimmodlw/public_html/wp-content/themes/theater-abdi/functions.php on line 633
Array