باید این گلستان زنده باشد

گفتوگوی منتشرنشدهای با زندهیاد استاد فریدون صلاحی، هنرمند تئاتر مشهد
مشهدتئاتر- درباره استاد فریدون صلاحی نوشتن بسیار سخت است. چون او در زمان حیاتش کمتر از گذشتهاش سخن گفت و کمتر با رسانهها گفتوگو کرد و حتی زندگینامهای از خود به جای نگذاشت. او یک هنرمند واقعی بود که به جای ارائه آمار و ارقام، سعی میکرد در کارش عشق و ایمان و صداقت و نیز مردمداری موج بزند. آنچه برایمان مانده، چند گفتوگوی مختصر با چند پژوهشگر تئاتر است که تا حدی زندگی پرفراز و نشیب هنری او را برایمان بازگو میکند. در این گفتوگو تلاش شده که به طور گذرا به تمام فعالیتهای مطبوعاتی و نیز نمایشهای صحنهای و رادیویی او بپردازیم.
استاد! اولین سئوال گفتگویمان را به ابتداییترین موجودی شناسنامهتان یعنی تاریخ تولد و شهرتان اختصاص میدهیم.
در اسفندماه سال 1313 در درگز متولد شدم.
دوران تحصیلات ابتداییتان چگونه گذشت؟
در درگز دو دبستان بیشتر نداشت که یکی از آنها یادم است که امیرعلی نام داشت و پدرم مدیر آن بود.
در آن دوره علاقهای به تئاتر داشتید؟
نه، من در زمان دبیرستان به تئاتر علاقهمند شدم.
در درگز؟
نه، تا اول دبیرستان در درگز بودم و دیپلم را در مشهد گرفتم.
کجا؟
در دبیرستان شرافت. درآنجا با حسن رضیانی آشنا شدم که درآن زمان از هنرمندان جوان تئاتر به حساب میآمد که درکارش بسیار دقیق و موفق عمل میکرد.
توسط او به تئاتر آمدید؟
او مرا به رادیو مشهد معرفی کرد.
خودش هم در نمایشهای رادیویی فعالیت میکرد؟
بله، ولی او بیشتر در زمینهی تئاترهای آوانگارد سرآمد بود.
در چه سالی به طور جدی و حرفهای تئاتر را شروع کردید؟
تاریخ از من نپرسید چون در ذهنم نمیماند.
حدود آن چطور؟
آن زمان که تئاتر را فهمیدم و شروع کردم، فقط یادم میآید که آن زمان تئاتر فرهنگی اجرا میشد.
تئاتر فرهنگی؟
تئاترهایی که در آموزش و پرورش انجام میشد.
از هنرمندان آن زمان که در این زمینه فعال بودند؛ کسی را به یاد میآورید؟
بله. از فعالیتهای آقای مهرپرور و مرحوم اژدری یادم مانده که هر دو کارمند آموزش و پرورش بودند و انصافا آثار بسیار زیبایی را هم به روی صحنه آوردند.
ولی شنیدیم که مرحوم اژدری فقط بازیگر بوده است.
نه، آثاری هم کارگردانی کرده است. برخی او را پدر تئاتر خراسان میدانند.
گروههای دیگری هم در این زمینه فعالیت داشتند؟
بله، یک گروه تئاتری دیگری هم بود که مخصوص دانشآموزان دبیرستان بود که به صورت گروهی فعالیت میکردند و اغلب کارهایشان را در سالن فرهنگ آموزش و پرورش اجرا میکردند و آنجا را مرکزی برای اینگونه نمایشها درآورده بودند. البته رشد و پیشرفت این نوجوانان هنرمند، مرهون تشویق و راهنماییهای مدیر و معلمان آنها بود.
به غیر از تئاتر فرهنگی، به صورت حرفهای چه تئاترهایی رواج داشت؟
تئاتر ملی بود که من ندیدم. تئاترهای دیگری هم بودند. مانند نادری و گلشن.
تئاتر نادری متعلق به چه کسی بود؟
مرحوم منصور همایونی. البته ابتدا مال او نبود. ولی میدانم که او دوباره این گروه تئاتری را احیا کرد.
… و تئاتر گلشن؟
تئاتری بود که مردم به خاطر برنامههای خاصش به آن علاقهمند بودند.
شاید نقطه عطف كارنامه هنري شما را بتوان تشكيل نخستين گروه تئاتر خراسان عنوان کرد؟
بله، با عنوان گروه هنري شهرزاد شكل گرفت. این تروپ که در دیماه 1338 شکل گرفت، داراي دو گروه تئاتر و موسيقي بود كه هر يك جداگانه در ساختماني كه براي گروه تدارك ديده شده بود، بدون وابستگي به هيچ ارگان دولتي برنامههاي خود را تمرين و آماده اجرا مينمودند.
سرپرستي هر دو گروه تئاتر و موسيقي، بر عهده شما بود؟
بله.
چه هنرمندان دیگری در گروه هنری شهرزاد با شما همکاری میکردند؟
اصغر شاهميرزايي، جواد عليزاده، علي زرينقبا، علي عزيزي، هوشنگ قاضيخاني، علي دراني، حسين روحبخش، احمد قمري، مهدي گاریچي، نجاتيان، حشمتي، حسين سهامي و فريدون بانكيان گروه تئاتر را تشكيل ميدادند و گروه موسيقي نيز با همكاري آقايان هوشنگ فروهر، علي ميلانيان، مسعود قدوسي، اميل، علويزاده، صفوي و لطيفيان اداره ميشد.
این گروه با چه نمایشی شروع به کارکرد؟
نمایش«تراژدي زندگي» نخستين نمايش گروه بود که در ششم اسفند 1338 با استقبال شايان توجه مردم و مسئولان در سالن دبيرستان فردوسي روي صحنه رفت.
اگر اشتباه نکنم در روزنامه خراسان نوشته بود که شما بعد از نمایش«تراژدي زندگي»، نمایش«خواستگار» را روی صحنه بردهاید؟
بله، «خواستگار» دومين نمايش صحنهاي گروه شهرزاد بود كه به نفع دانشآموزان بيبضاعت دبستان علميه در سالن دبيرستان دخترانه فروغ روي صحنه رفت. اجراي موسيقي توسط گروه موسيقي شهرزاد به رهبري هوشنگ فروهر و خوانندگي مسعود قدوسي و اجراي پيشپرده توسط خود من از ديگر برنامههايي بود كه در كنار اين نمايش در نظر گرفته شده بود.
پس در هنر پیشپرده که در آن زمان زیاد رواج داشت هم هنرنمایی میکردید؟
معمولاً پيش پرده اجرا نميكردم اما از جهت اينكه نمايش «خواستگار» به نفع دانشآموزان بيبضاعت اجرا ميشد، پيشپرده «هذيان يك مسلول» را نيز اجرا كردم كه برايم تجربه جديدي به حساب ميآمد.
از دیگر نمایشهای گروه هنری شهرزاد بگویید؟
نمايش بعدي گروه شهرزاد در شهريور 1339 با عنوان «ماجراي ازدواج» با كارگرداني من در آسايشگاه معلولان به روي صحنه رفت و اصغر شاهميرزايي، علي زرينقبا و احمد قمري به همراه خودم در آن بازي داشتند.
بعد از این نمایش بيشتر فعاليتهاي شما و گروه شهرزاد به اجراي برنامه در راديو معطوف شد؟
بله، تا سال 1348علاوه بر کارهای صحنهای، نمایش رادیویی هم کار میکردیم. اما در خرداد 1340 مكاتباتي با اداره هنرهاي زيباي كشور (اداره دراماتيك) جهت برگزاري دورهاي آموزشي براي اعضا داشتیم و علاوه بر آن دست به انتشار نشريهاي به نام «فروغ هنر» زدیم كه مطالب و مباحث آن عمدتاً شامل تئاتر و موسيقي و تا حدودي شعر و ادبيات داستاني بود. هر چند عمر اين مجله كوتاه بود اما به لحاظ محتوايي در استان خراسان بينظير و تاثيرگذار بود.
به بحث فعالیتهای رادیوییتان مفصل خواهیم پرداخت. شما به انتشار نشریهای با عنوان«فروغ هنر» اشاره کردید، بد نیست که این موضوع بهانهای شود که در اینجا از فعالیتهای مطبوعاتیتان بیشتر برایمان بگویید؟
چند سال پس از آمدنم به مشهد فعاليتهاي فرهنگي خود را با مطبوعات آغاز کردم. من که از دوستان نزديك دكتر علي شريعتي بودم، در روزنامه خراسان به همراه او و چند نفر ديگر از دوستان مشغول فعالیت شدم و اغلب پيرامون مسائل فرهنگي و هنري مینوشتم، اما بعد از مدتی ويژهنامه پيك قوچانِ اين روزنامه را تقريباً هفتهاي يكبار با حداقل امكانات و نيروي انساني منتشر كردم. پس از چندي به مشهد انتقال يافتم و در كنار كار در دادگستري، مديريت داخلي روزنامه آفتاب شرق را براي مدت 2 سال عهدهدار شدم. روزنامه «آفتاب شرق» در آن زمان معتبرترين نشريه خراسان و يكي از بهترين نشريات ايران به شمار ميآمد. تقريباً همزمان با هفتهنامههاي هيرمند و نور خراسان نيز همكاري داشتم.
گروه هنري شهرزاد در حدود سال 1348 انسجام خود را از دست داد و راه انحلال در پيش گرفت؟
ولی فعالیت من ادامه یافت. من در سال 1348 همزمان با تشكيل مركز آموزش تئاتر وابسته به اداره كل فرهنگ و هنر خراسان به همت و سرپرستي محمدعلي لطفيمقدم و با استفاده از تجربیاتم در گروه شهرزاد، گروه تئاتر نيما را تاسيس کردم.
از گروه تئاتر نیما برایمان بگویید؟
اين گروه تا پايان سال 1355 جمعا، 16 نمايش را روي صحنه برد كه كارگرداني 7 نمايش با من بود. نمايشهاي ديگر گروه با كارگرداني داريوش ارجمند، محمدعلي لطفيمقدم، رضا صابري، فيروز صباغي، مصطفي هنرور و رضا رضاپور روي صحنه رفتند. «ميخكهاي سرخ» نوشته گلن هيوز، «در حضور باد» نوشته بهرام بيضایي، «ترديد قانون» نوشته فردريك فري، «از دريچهها» نوشته رضا صابري، «روسري قرمز» نوشته نادر راد، «روسپي بزرگوار» نوشته ژان پل سارتر، «از پانيفتادهها» نوشته غلامحسين ساعدي و «تفنگ شكاري» نوشته خودم نمايشهايي بودند كه طي اين 8 سال روي صحنه آوردم.
در آن زمان چه هنرمندانی در این گروه با شما فعالیت میکردند؟
داریوش ارجمند، رضا صابری، رضا جوان، رضا رضاپور، محمد باغشنی ، هوشنگ قاضیخانی، مهدی صباغی، محمدجواد تقیزاده، محمود نیکوکار، محمدروزبهی، محمد صفار، علیاصغر شاهمیرزایی، جواد علیزاده، مصطفی هنرور ، محمدرضا کاووسی، مهری مهرنیا -هنرمند قدیمی تئاتر تهران-، رؤیا کریمزاده، مینو گنجی، فریبا محمودی، رضایی، شهین وقاری، لوسیا سرکیسیان، فریده نعمتشاهی، فرشته صبا، فریبا داوودی و…
چند سال برگردیم به عقبتر. آیا بعد از پایان تحصیلاتتان در رادیو استخدام شدید؟
نه، از زمانی که به مشهد آمدم، به استخدام دادگستری درآمدم و همزمان در رادیو هم فعالیت میکردم.
حدود چه سالهایی؟
فکر کنم سالهای ابتدایی دهه سی که دو رادیو در مشهد فعال بودند. رادیو مشهد و رادیو لشگر که هرکدام هفتهای يك ساعت برنامه داشتند.
شما در کدام رادیو فعالیت میکردید؟
در رادیو مشهد.
مسئول برنامههای نمایشی آنجا بودید؟
وقتی آقای رضیانی رفتند، کارهای نمایش بیشتر به عهده من بود. من هم عدهای از دوستان را جمع کردم و گروهی به نام «طلوع» تشکیل دادم که ضمن این که برنامه نمایشی رابه عهده داشتیم، هر نیم ساعت برنامههای ادبی، هنری و بحثهای تئاتری داشتیم و با کسانی مانند حسین سهامی که الآن بازنشسته آموزش و پرورش است و مهدی متقیان که با من برای اولینبار به رادیو آمد، برنامههای نمایشی رادیو را ادامه دادیم.
فعالیتتان به چه شکلی انجام میشد؟
در آن زمان ضبط صوت نبود و با مشکلات فراوان برنامه تولید میکردیم.
ساختمان رادیو کجا بود؟
رادیو در ابتدا در پایین دفتر نشریه «آفتاب شرق» که در پشت دادگستری قرار داشت فعالیت میکرد و بعد به خیابان بهار منتقل شد که الان آن ساختمان اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان است. اتاق کوچکی بود که با آکاسیو پوشانده بودیم تا ضدصدا باشد و آن را با یک میکروفون مجهزکرده بودیم و مرحوم صفایی هم از هنرمندانی بود که درآن زمان به عنوان صدابردار و تهیهکننده فعالیت چشمگیری داشت. یادم میآید درآن زمان مجید محسنی که از هنرپیشههای مطرح سینما و رادیو تلویزیون بود، باچند نفر از دوستانشان به دفتر رادیو مشهد آمدند. به آنها گفتیم تازه ضبط صوت آمده است و به ما کمک کنید و آنها هم قبول کردند تا نمایشنامه «عموقلی در مشهد» را که خود مجید محسنی نوشته بود به صورت مشترک کار کنیم.
داستان چه بود؟
داستان نمایشنامه مربوط به سفر عموقلی به مشهد بود که از وقتی که از قطار پیاده میشود از شهر انتقاد میکند و این موضوع برای او ماجراهایی را به وجود میآورد.
چه سالی این نمایشنامه در رادیو اجرا شد؟
به طور دقیق در خاطرم نمانده است.
چون صحبت از وجود قطار در مشهد کردید، میشود تخمین زد که این اثر حدود سالهای 37- 38 اتفاق افتاده باشد؟
بله، فکر کنم در حدود همین سالها بود.
از کیفیت این نمایش که از اولین کارهای حرفهای رادیو مشهد محسوب میشود برایمان بیشتر بگویید.
نمایش با 10 پرسوناژ اجرا شد که برخی از نقشها را دو نفر ایفا میکردند. این نمایش خیلی خوب اجرا شد و مورد استقبال مردم هم قرارگرفت. به نوعی که 3 بار به درخواست مردم از رادیو پخش شد.
چه نمایشنامههایی درآن سالها در رادیوی مشهد اجرا کردهاید؟
همه آنها را یادم نمیآید. تعدادشان زیاد است اما فقط چندتایی که برایم خاطرهانگیز بوده در ذهنم باقی مانده است مانند نمایش «پشیمان» که خودم نوشتم و اجرا کردم و نیز برنامهای به نام «سرگردان» که آن زمان از برنامههای پرطرفدار رادیو به حساب میآمد.
در این آثار چه کسانی هنرنمایی میکردند؟
حسین علمدار، محمود رزاقی، علی عزیزی وآقای سهامی و چند نفر دیگر.
به غیر از نمایشنامه«سرگردان» دیگر چه آثاری را نوشتید؟
یکی نمایشنامه طنز «چهارشنبهسوری خواستگار» بود که برداشتی از یکی از آثار مولیر بود و دیگر نمایشنامههای «نادرشاه»، «پیروزی میهن» و «قیام تریاکیها» هم از کارهایی بود که در آن سالها برای رادیو نوشتم که از بین آنها که نام بردم «قیام تریاکیها» برایم بسیار خاطرهانگیز بوده است.
«قیام تریاکیها» در باره چه بود؟
اگر یادتان باشد روزنامهها اعلام کردند که نیروی انتظامی به باغ مهران تهران ریخته و تمام معتادان را گرفته و ما برهمان اساس نمایشنامه «قیام تریاکیها» را نوشتیم که درآن تریاکیها از تهران فرار میکنند و به مشهد میآیند.
یکی از هنرمندان ارزنده نمایشهای رادیویی که فعالیتهای درخشانی هم در آن زمان انجام داده، مرحوم اصغر ميرخديوي بوده است. ارتباط شما با این هنرمند چگونه بود؟
تا یک دوره که خیلی خوب بود اما بدجنسی و بداخلاقیهای برخي از كجانديشان باعث شد بين من و زندهياد اصغر ميرخديوي كه پيش از من به راديو آمده بود، كمي شكرآب شود. او كه قبلاً در تئاتر گلشن نمايشهاي كمدي مينوشت و بازي ميكرد و با صداي خوشي كه داشت پيشپرده ميساخت و اجرا ميكرد، در راديو هم به همان منوال عمل مينمود، اما بهخاطر پیشکسوتی ایشان نگذاشتم اين دلخوري زياد طول بكشد. بعد از آن قرار شد تمامي نمايشهاي كمدي را اصغر ميرخديوي سرپرستي كند و ساير نمايشها نيز بر عهده من باشد. اين روال تا پايان فعاليت من و ميرخديوي در راديو بدون هيچ اصطكاكي ادامه يافت.
اغلب نمایشنامههایی که کار کردید کوتاه بود و یا داستانهای دنبالهدار هم نوشتهاید؟
نه، من نمایشنامه بلند هم داشتم مانند «داستان شب»که به صورت سریالی پخش شد.
موضوعش چه بود، مانند اغلب کارهایتان به مباحث اخلاقی میپرداخت؟
بله، چون من کارمند دادگستری بودم، در آنجا با پروندههای حوادثی زیادی برخورد داشتم که کنکاش آنها برایم بسیار شگفتانگیز بود و من اغلب سوژههای نمایشنامههایم را از لابهلای همین پروندهها کشف میکردم. معتقد بودم که باید مردم از این حوادث که خیلیهایش غیرقابل پیشبینی است درس و عبرت بگیرند و مسئولان هم به فکر پیشگیری آن باشند و با همین هدف سوژههای «داستان شب» را از پروندههای مختومه دادگستری انتخاب میکردم.
هدفتان از انتخاب این نوع سوژههای واقعی، بیشتر ارائه نکات هشداردهنده و پیشگیریکننده بود و یا جذب مخاطب؟
هدفم جذب کردن و جدی کردن نگاه مردم به موضوعاتی که در اطرافشان میگذرد و هم آدمهایی که در رأس امور هستند به این گرفتاریها بود تا توجه جدی داشته باشند که مشکلات ما ازکجا نشئت میگیرند. من در این سریال به جنبههای آموزنده و آگاهیدهنده به جوانان تأکید داشتم که اگر جوانی مسیر زندگیاش دارد به سیاهی منتهی میشود کمی به خود آید.
یادتان میآید که در این نمایشهای سریالی چه کسانی با شما همکاری میکردند؟
اغلب آنها در مشهد نیستند و همه آنها را یادم نمیآید ولی فعالیتهای هنرمندانی مانند احمد قمری، علی زرینقبا، رضا رضاپور، اصغر شاهمیرزایی و گیسو اردلان را به یاد دارم که در آن زمان فعالیت چشمگیری داشتند.
مضمون این نمایشنامهها چه بودند؟
بیشتر مضامین نمایشنامههای رادیویی آن زمان اجتماعی و تاریخی بودند که معمولا در قالب طنز اجرا میشد.
غیر از نمایشنامه، برای برنامههای دیگر رادیو مینوشتید؟
بله، آن زمان دو برنامهی ادبی در رادیو بود مانند تذکره اولیای عطار که به بحثهای اخلاقی و عرفانی میپرداخت.
این برنامهها زنده بود؟
بله، با آن امکانات آن زمان خیلی برایمان سخت بود و گاهی تپق هم میزدیم.
موسیقی برای نمایشنامههای رادیویی از اهمیت بالایی برخوردار است. در آن زمان از این عنصر استفاده میکردید؟
در این زمینه مشکل اساسی داشتیم حتی برای تئاترهای صحنهای هم گاهی مجبور بودیم از افکت استفاده کنیم و سعی میکردیم خودمان با امکاناتی که داشتیم این معضل را رفع کنیم. رضا رضاپور از سازندگان افکتهای برنامههای رادیو بود.
یعنی در آن زمان آهنگساز و یا موسیقیدانی در مشهد نبود؟
چرا بودند. مرحوم امیر سجادی و مهدی دانیال از هنرمندان سرشناس موسیقی بودند. دانیال که معروف به مهدی خواجه میرزایی بود، از دوستان دبیرستانیام بود که به زیبایی ویولن مینواخت. گاهی هم از صفحههای مختلف گرامافون در فاصله برنامههایمان استفاده میکردیم.
موسیقی آنها فقط در برنامههای غیرزنده بود؟
نه، مرحوم سجادی در برنامه زنده ما ویولن میزد و همچنین مرحوم دلشادی تار مینواخت و حتی مرحوم عکاس که نام کوچکش را به خاطر ندارم در رادیو حضور چشمگیری داشت.
شما از گروههای موسیقی آن زمان مانند گروه مظفرعرفانیان یادتان میآید؟
آنها ازگروههای حرفهای بودند که بیشتر قطعات محلی و آذری کار میکردند و آقای مظفری فقط برای نمایش «آرشین مالالان» به کارگردانی منصور همایونی آهنگ ساخت.
آنها فقط گروه ترکنواز بودند؟
بله فقط آذری مینواختند.
استاد کوثری چطور؟
او از فرهنگیان فرهیخته و بنام آن روزگار بود که ارکستر مستقلی داشت و به همراه گروهش که مرحوم بهرو،آقای میرشاهی و مرحوم شاهپور دلشادی از اعضای آن بودند، در عین حالی که با رادیو همکاری خوبی داشتنند، در برنامههای اداره فرهنگ و هنر آن زمان فعالیت میکرد.
شما در سال 1340 از رادیو مشهد مدتی فاصله گرفتید و وقتی رادیو به ساختمان جدید آمد، به همکاریتان ادامه دادید؟
بله. مدتی به خاطر گرفتاریهایی که داشتم، فاصله گرفتم ولی بعد از مدت زمانی به دلیل دعوتهایی که شد دوباره همکاریهایم را با رادیو آغاز کردم ولی این بار نه فقط به خاطر اجرای نمایش بلکه به خاطر افزایش حجم ساعات برنامههای رادیویی قرارشد برنامههای متنوع دیگری در آنجا اجرا شود. در آن زمان رئیس رادیو از تهران آمده بود و درکارش بسیار تجربه داشت. از آن گذشته بسیاری از هنرمندان و فرهیختگان را دعوت کرده بودند که قرار شده بود برنامهها به صورت صبح و بعدازظهر پخش شود. برنامههایی که به من محول شد بیشتر شامل برنامهی خانواده، ادبی، طنز و داستانهای کهن ادبیات ایران بود. اسامی برنامهها تا جایی که یادم میآید «کوچهی صبح» بود که صبحها پخش میشد، «نغمهها و عسلها» بود، برنامه «شب چراغ» که شبدرمیان من مینوشتم که تهیهکنندهاش احمد خرسند بود، برنامه «نکتهها» بود که بعدازظهرها پخش میشدکه قسمتهای کوتاهی بود که در فواصل برنامهها پخش میشد و ….
شما علاوه براین که نویسنده این برنامه بودید به نمایشنامهنویسی در رادیو هم ادامه دادید؟
بله، ادامه داشت. البته گاهی به دلیل گرفتاریهایم عقب میافتاد اما به هر شکلی فعالیتم را ادامه میدادم. یکی ازاین نوع برنامهها «گلبوته» نام داشت که جمعهها پخش میشد. در این برنامهها سعی میکردم مردم را به رادیو جذب کنم تا بیایند شاهد و ناظر اجرای برنامهها باشند که خود مردم هم خواستار آن بودند، این بود که چهرههای گمنام هنری را که مردم نمیشناختند و یا کمتر میشناختند درگوشه و کنارخراسان کشف کردیم و معرفی نمودیم. خاطره جالبی یادم آمد. توسط دوستی که الان استاد دانشگاه است، به مرد شوریدهای به نام حیدریغما برخورد کردم که در نیشابور زندگی میکرد که کارش خشتمالی بود اما خیلی خوشذوق و خوشقریحه بود. او را به برنامه «گلبوتهها» دعوت کردیم و با او کلی صحبت کردیم و از برنامههای خوبی شد که چند بار توسط مردم درخواست تکرارآن شد.
تا کی این فعالیت ادامه یافت؟
من تا انقلاب اسلامی فعالیت کردم و به خاطر گرفتاریهای زیاد نتوانستم آنطور که شایسته و بایسته است در رادیو فعالیتم را ادامه دهم.
مشکلات و مشغولیات بسیار هنری شما به زندگی خانوادگیتان لطمهای نمیزد؟
نه، سعی میکرد به زندگیام لطمه نزند و وقتی دیدم که زمان بسیاری از زندگیام میگیرد و مرا از خانودهام دور میکند سعی کردم فعالیتهای هنریام را کم کنم و به آن نپردازم. برخی مواقع انسان به خاطر عشق بزرگتری مجبور است از عشق دیگری بگذرد و به هر حال من هم گذشتم والان که بازنشسته هستم به هنرنمایی دوستان گوش میدهم.
چند سال است بازنشسته شدید؟
حدود هفت هشت سالی است. فکر کنم حدود سالهای 78-79 بود.
شما گفتید که به هنرنمایی هنرمندان رادیو گوش میکنید و آثار آنها را دنبال میکنید. شما به عنوان یک پیشکسوت هنرهای نمایش که سالها در زمینههای مختلفی چون نویسندگی و کارگردانی و بازیگری فعالیت بسیاری داشتید چه نظر و پیشنهادی به جوانانی دارید که ابتدای مسیر هنریشان هستند؟
فعالیتهای هنری شوقانگیز است و دلربا اما اگر عشق درآن نباشد این طنازیها و دلرباییها هیچ وقت به ثمر نخواهد نشست. یاد جملهای از بایزید افتادم که درباره عشق میگفت: «به صحرا شدم باران عشق میبارید. زمین تر شده بود. هر مردی که پا به زمین میکوفت به گل فرو میرفت و پای من در عشق فرو میرفت.» وقتی انسان به مفهوم واقعی عاشق باشد، میتواند تمام سختیها و مشقتها را به خاطر هدف و آرمانش تحمل کند و از آنها عبور کند. مانند تمام کسانی که در این گفتگو نام بردم، همه آنها عاشق بودند و هستند و اگر با عشق همراه نمیشدند، هیچ وقت پیشرفت نمیکردند. عشق با علاقه تفاوت دارد. عشق واقعی آدم را تکان میدهد و طوفان در درون آدم ایجاد میکند. نباید اسیر واژهها شد. اسکار وایت در کتابی نوشته بود عشق از گوهر گرانبهاتر و گرانقدرتر است و متاعی نیست که آن را به بازار ببرند. نه از سوداگرش میتوانند خرید و نه ارزش آن را میتوان به طلا خرید. اگر عشق را به خاطر مسائل مالیاش خواسته باشیم و یا به دنبال هنر به خاطر کسب مال و منال باشیم نباید به دنبالش برویم. چون راه را به خطا رفتیم.
شما سالها در رادیو فعالیت نوشتاری داشتید و الان دارای تجربه گرانبهایی هستید. به نظر شما ویژگیهای یک نویسنده خوب چیست؟
هر نویسنده اگر بخواهد اندیشه و تفکرخود را به نوعی به دنیای خارج از ذهنیت خودش بیاورد و عرضه کند باید به طورکامل جامعهاش را بشناسد. باید محلهای را که درآن زندگی میکند، بشناسد. آدمها را با تمامی فرهنگها بشناسد و باید روانشناس باشد. آوارگی را بشناسد، خیلی از مسائل پیچیده فرهنگی تاریخی را بشناسد، نداشتن را درک کند، نویسنده باید جامعهشناس باشد. به عنوان یک آدم دقیق، زوایای روحی و خواستگاههای بشر و اطرافیان را درک کند. به استادی گفتند که پسرت سیگار میکشد، نصیحتش کن تا این کار را کنار بگذارد. او گفت من این کار را نمیکنم و شما به او این را بگویید، چون من خودم سیگار میکشم. نویسنده باید درک داشته باشد، جامعهشناس و جرمشناس باشد. قلم، گویای تمامی رازهای درونی انسان است.
شاعری شما چقدر در نویسندگیتان موثر بوده است؟
در حقیقت من خودم را شاعر نمیدانم و فقط گاهی از كوچهباغهای شعر عبور میکنم. ولی شعر گستره واژهها را در ذهن نویسنده گسترش میدهد.
به نظر شما هر نوشتهاي را ميتوان ميراث يك نسل دانست؟
میراث فرهنگی واژه بسیار زیبایی است که حس احترامانگیزی را در وجود آدم میآورد. ادبیات امروز ما وابسته به آثار ادبیات گذشتهی بزرگانی چون مولانا، حافظ، سعدی و عطار است که حفظ این میراث فرهنگی برعهده ماست.
فكر ميكنيد اين ميراث در این جامعه ماشینی كه همه چيز را نابود ميكند، جایگاهي هم دارد؟
درست است كه جامعه مترقی شده و روزبهروز رو به پیشرفت است و ساختار سنتی گذشته کمکم جایش را به عناصر مدرن اجتماعی میدهد و دنیای دیجیتال دارد تمام فضای اجتماعی بشر امروز را در بر میگیرد اما برعکس الان نیاز بیشتری به ادبیات و تئاتر به عنوان میراث فرهنگی ما حس میشود.
چه باید کرد؟
باید گلستان زنده باشد. این میراث، افتخار ماست، هویت ماست. باید شاهنامهخوانی بیشتر رواج داشته باشد. به خصوص در شهرمان. بايد به گویشهای محلی در سینماها و رسانهها بها داد. چرا باید میراث فرهنگیمان را فراموش کنیم؟
و سخن آخر؟
ما بزرگترین میراث فرهنگی و ادبی را داریم و باید با افتخار آن را فریاد بزنیم و به ارزشهای گذشتهمان پایبند باشیم.
منبع مصاحبه: کتاب «بربسیط بارش مهتاب» نوشته سید جواد اشکذری
Warning: Array to string conversion in /home/vimmodlw/public_html/wp-content/themes/theater-abdi/functions.php on line 633
Array